با تو ...
فرصتی تازه می خواهم
با تو تا مرز نفس کشیدن عشق
با تو تا لبه ی پرتگاه دل
با تو تا انتهای بیراهه ی دوست
خواهم آمد!
تو را جستجو خواهم کرد
نه در شلوغ آدم ها!
که در خلوت بی انتهای خواب
که "تو "را
هر شب به من مژده میدهد...
با تو ...
مجالی تازه می خواهم
تا از کهنگی واژه های سرد
لباسی بدوزم به اندازه ی تن بی قراری خود
با تو ...
سکوتی تازه می خواهم
تا بشکند هیاهوی شلوغ آدمکان را
تا به تو رسیدن...
جانی تازه می خواهم
با تو میشود تا دوباره ی زندگی رفت
تا تکرار لحظه های نایاب دوست داشتن!
دست به شانه های عشق می زنم
گرد غم از لباس دل می زدایم
و با خنده ای
دوباره دست زندگی را می گیرم
و تا بالای حضورت میکشم...
تا به تو رسیدن
فاصله نفسی ست!
نفس آخرم برای تو باشد!
برای
تا به تو رسیدن....
|