امشب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این دٌر همیشه در صدف روزگار نیست
میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی !
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی؟
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش میکنی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ایی به جمع
زین داستان که با لب خاموش میکنی ...
|